ناشکری

ساخت وبلاگ

بعد از نوشتن شیطون های متینا دو روز بعدش ساعت 3 نصف شب بود که یهو با صدای گریه اش بیدار شدیم

یهو شروع کرد به استفراغ ترسیده بودم متینا که حالش خوب بود چی شده

تب شدید و اسهال اصلا حاش خوب نبود

تا صبح تو بقل بود و فقط اینجوری می خوابید

تا صبح که حالش کمی بهتر شد دیگه دکتر نرفتیم

عصر دوباره اسهال و دل پیچه داشت دیگه ترسیدم آماده شدیم بریم؟ بیمارستان

بیمارستان امام حسین تنها بیمارستان مختص کودکان تو اصفهان

گفتیم بریم؟ اونجا که هم دکتر هست هم ازمایشگاه

اما تا وارد شدیم من تن و بدنم لرزید

وای چقدر بچه

چقدر مریض

اصلا حال خودم بد شد همه جوری بود سرطانی و دیالیز وووو

نتونستم دوام بیارم گفتم بریم؟ همون درمانگاه شبانه روزی کودکان نزدیک خانه

تا رسیدیم اونجا هم شلوغ بود تبش را اندازه گرفت گفت 40 درجه سریع برید؟ شیاف بزاریذچد

وای خدا کاش من این درد ها را می کشیدم اما متینا خوب میشد

اون بچه شاد و شیطون دیگه فقط یه گوشه افتاده بود و ناله می کرد

تو دو روز نصف شد به خدا دل آدم کباب میشد 

من فقط می گفتم خدا خوب بشه هر چی می خواد شیطون کنه

مادرش هم می گفت خوب بشه من دیگه نمی گم چرا غذا نمی خوره

حالا فهمیدیم که خدا یه تلنگر زد که حواستون به نعمت های که دادم نیستا

بعد چند شب بی خوابی یه روز هم مرخصی گرفتم که استراحت کنم که اونم نشد

اما متینا دوباره داره یواش متینا قبل میشه

هر چی تو کارهای حرکتی متینا از سنش جلو بود تو حرف زدن عقب

تازه یه حدودی می گه مامان

اما هر حرفی بهش میزنیم کامل متوجه میشه انجام میده

اولین کلمات...
ما را در سایت اولین کلمات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matina1397 بازدید : 75 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 8:02