واکسن خر است

ساخت وبلاگ

روز پنجشنبه دو ماه از تولدت گذشت

روزها خیلی خیلی زود می گدرند و تو هر روز شیرن و شیرن تر می شی

دو سه روز من ظهر زود از سر کار میومدم تا پیشت باشم و مامانت بتونه بره مهمانی چقدر خوب دلچسب بود

دوست داشتم زمان بایسته و من باشم و تو

روزپنجشنبه باید واکسن می زدی چقدر ما استرس داشتیم واقعا دست و پام میلرزید

بهم گفتن باید بیای پای تو رو بگیرم تا بتونند واکسن را تزریق کنند

وای اصلا دل و جرات این کار را نداشتم اما باید پدری می شدم که محکم باشه

موقع تزریق دوست داشتم زمین دهان باز کنه و منو ببلعه چقدر درد داشت برای پاهای نحیف دختر من

مادرت با صدای تو اشک ریزان به طرفت امد خدای من هیچکدام تحمل شنیدن گریه تو را نداشتیم

سریع اومدیم خونه الهی تو زیر لب ناله می کردی کمپرس اب سرد و بعد گرم قطره استامینوفن اما تو درد داشتی

24 ساعت وحستناکی را گذارندیم بدون یک لحظه خواب تو درد داشتی و ما از درد تو نالان

خیلی بد بود اما خدا راشکر فردا ظهر به بعد حال تو رو به خوبی رفت و دوباره لبخند روی لب های تو نشست و زندگی شیرین شد

اما من هنوز با صدای بلند می گم واکسن خر است

متینا کاش تو همان کسی باشی که که ریشه کن کنی واکسن تزریقی همراه با درد را

دووست دارم بابا

اولین کلمات...
ما را در سایت اولین کلمات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matina1397 بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت: 14:36