شب جهنمی

ساخت وبلاگ

دیروز عصر خونمون دزد امد

خدا واسه کسی نخواد چقدر وحشتناک 

عصر حدود ساعت 8 رفتیم پایین خونه مامانم اینها با متینا

داداشم هم اونجا بود مشغول حرف زدن و بازی بودیم

که داداشم خداحافظی کرد و رفت خونه اش طبقه سوم

که یهو صدای دادش بلند شد که دزد دزد

بدو بدو رفتیم بیرون

من سریع رفتم سراغ در دیدیم در اصلی باز

بستم و قفلش کردم آسانسور را خاموش کردم

رفتیم بالا 

در را کنده بود رفته بود تو

خانه داداشم از بیرون یه در آهنی هم داره که متاسفانه فراموش کرده بود ببنده

خلاصه کلی طول کشید تا پلیس و آگاهی بیاد

ما هم در به در دنبال دزد

این حدودا یک ساعت به صورت وحشتناک گذشت

یسری طلا و پول و نقره و ساعت و دلار برده بود

فکر کن ساعت حدود 7 تو خونه که یه عالمه آدم توش بودن دزد اومده

چقدر دل و جرات داره دزده

و چقدر ما حواسمون نیست

استرس گرفتم برای متینا بیشتر

اصلا می ترسم برم سر کار و تنهاشون بزارم

از دزد بدتر اون ترس و استرس هست که تا مدت ها با آدم همراه

اولین کلمات...
ما را در سایت اولین کلمات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matina1397 بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:34