تولد یک سالگی

ساخت وبلاگ

هیچوقت حتی نمی تونستم این روز را تصور کنم

یک سالگی دخترم را

متینا من یک ساله شد

چقدر زود گذشت این یک سال

اون نوزاد کوچولو معصوم ارم حالا تبدیل شده به یک کودک شیطون خنده رو

هر روز یه کار جدید رو می کنه و من و مادر ضعف می کنیم واسش

خدایا شکرت

دقیق شب تولدش یاد گرفت ببوسه بهش می گم بابا را ببوس صورتش را میاره می چسبونه به صورتم و بعد بهم نگاه می کنه و می خنده

وای خدا مگه چیزی از این لذت بخش تر تو دنیا افریدی

از طرفی انقدر شیطون سدی که حد نداره از دست تو زندگی ما رفته تو ارتفاع 1 متر به بالا

همه چیز را می زاریم یه جایی که دستت نرسه همه شکستنی ها را از دستت دور میکنیم اخر یه چیز پیدا می کنی که بشکونی

اما همه این ها هم شیرینه

ولی دلم برای مامان می سوزه خدایش بهش سختی کاز تعلق می گیره

الان که دارم مینویسم تو رو بردند برای واکسن یک سالگی

واقعیتش من جرا نکردم بیام

نمی تونستم بیام و تو درد بکشی بعد من چه جوری تو چشم های تو نگاه کنم

منو ببخش اما مجبوریم

امروز تو وبلاگ برگشتم به نوشته های قبل چقدر خوب شد من این ها را نوشتم چقدر خودم لذت بردم

این اولین متنی بود که هنگام بدنیا اومدنت نوشتم

برای یاداوری

اخیش

 

بلاخره به نفس راحت کشیدم

الان ساعت 21:30 دیگر همه دارند از بیمارستان می رند

شما ساعت 18:43 به دنیا امدی

به دختر ناز با چشمان زیبا

دقایق نفس گیری واسع من و دردناک برای مادرت

بعد از نزدیک به 5 ساعت درد کشیدن مادرت شما با وزن 2/950 کیلوگرم به دنیا اومدی

اولین لحظه که دیدم آنقدر ناز و کوچک بودی که حتی جرات نکردم بهت دست بزنم آنقدر که ظریف و کوچک بودی

اولین عکس ظرفیت را هم با من و مامان گرفتی

پیش به سوی زندگی جدید 

متینا بابا به این دنیا خوش امدی

اولین کلمات...
ما را در سایت اولین کلمات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matina1397 بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:34