سلامتی

ساخت وبلاگ

دیشب قبل از بیدار شدن برای سحری یکدفعه با یک درد شدید از خواب بیدار شدم

فکر کردم چاقو خوردم یکم نگاه کردم دیدم خون نمیاد که دوباره درد شروع شد

درد وحشتناک بود قابل تحمل نبود

نمی توانستم بشینم یا بلند شم خدا می دونه که چقدر درد داشتم

به زور صدایی زهرا زدم از درد داشتم گریه می کردم

به بابا زنگ زدم اومد بالا گفت سنگ کلیه است

بپوش بریم بیمارستان نمی تونستم

از شدت درد شروع که به استفراغ

با داداشم بلندم کردن رفتیم بیمارستان

تا دکتر اومد سرم و سه تا آمپول نوشت که بهم تزریق کردند اما از شدت درد متوجه هم نشدم

سرم را بهم زدن اما داشتم میمردم از درد تا دکتر اومد به مرفین بهم زد

یکم اروم شد دردم 

صبح شد اومدیم خونه ساعت 12 وقت سومو گرفتم

دردم کم بود

سونو رفتم گفت سنگ نداری 

حالا نمی دونم سنگ داشتم دفع کردم یا چیز دیگر ای بود

تو اون درد وحشتناک به دو چیز فکر می کردم 

یکی دردی که مامان زهرا هنگام بدنیا آوردن تو کشیده بود

یکی هم تو متینا آگه من نباشم چه اتفاقی برای تو می افته

حالا به خاطر تو و مامان زهرا هم که شده باید بیشتر حواسم به سلامتی خودم باشه

اولین کلمات...
ما را در سایت اولین کلمات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matina1397 بازدید : 177 تاريخ : پنجشنبه 16 خرداد 1398 ساعت: 18:30