مو بی مو

ساخت وبلاگ

از بچه گی از موی بلند خوشم میومد

خیلی رو مو هام حساس بودم سر اینکه مو هام بلند نگه دارم همیشه کلی دردسر داشتم

تو دوران ما اصلا مرسوم نبود پسر مو های بلند داشته باشه مدرسه که دیگه نگو

اما با هر دردسری بود موهام را سعی میکردم بلند بزارم

مخصوصا دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی که موهام خیلی بلند بود می بستم

بابام اوایل خیلی مخالفت می کرد اما دیگه کنار اومد وقتی می خواست تنبیه کنه می گفت موهام را کوتاه کنه یک بار هم که خیلی عصبانی شد گفت برو کچل کن که رفتم با تیغ زدم

خلاصه رو موهام خیلی حساس بودم تا حدود 27 سالگی که شروع کرد به ریزش

یعنی داشتم دیوانه می شدم خیلی رو اعتماد به نفسم تاثیر گذاشته بود خودم را باخته بودم

هر کاری می کردم که معلوم نشه داره کم پشت می شه

مامان زهرات هم اینو میدونست خیلی باهام حرف می زد که مو بکار که گفتم دوست ندارم

تا گیر داد که کلا موهات را بزن چند وقت مقاومت کردم اونهم به خاطر اینکه می دونست من چقدر اذیت می شم گیر داد که اصلا من دوست دارم از ته بزنی

خلاصه بعد از یک سال موهام را از ته زدم

عکس العمل های اطرافیان مختلف بود تعجب ، اظهار علاقه و یا مخالفت شدید

اما زهرا سفت پشتم وایساد یواش یواش همه هم عادت کردن

البته خودم خوشم اومد یعنی بد نشده بودم به سرم میومد سرم گرد قدم بلند هیکلمم که بد نیست بهم اومده بود

دیگه م تیپ و لباسم را با نظر مامان زهرا تغییذر دادیم بد نشده و الان خیلی راضیم و راحت

اما چند وقته بین همکار ها و اشناها خیلی مد شده میرن مو می کارند من اصلا دلیلی نمیبینم واسه این کار تا از یکی از هم کارهام پرسیدم گفتم چرا این کار را کردی

گفت دخترم مجبورم کرد

یک لحظه شوک شدم

یعنی ممکن تو ، متینای من هم اینکار ازم بخوای؟؟؟!!!

اگه خواستی من انجام می دم؟!!

اصلا چرا همچین چیزی را از من بخوای؟

خیلی سوال ها تو ذهنم اومد نمی دونم

یکمم حالمم خوب نیست دیگه این هجمه فکری هم حال روحیم را بدتر کرده

اولین کلمات...
ما را در سایت اولین کلمات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matina1397 بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 16 خرداد 1398 ساعت: 18:30